من بینظرم....

ساخت وبلاگ
کتابخانه مسجدالرسولمآنروز خیلی دلم هواشو کرد بی اختیار حتی خواستم زنگ بزنمنشد... زنگ زدم به شماره ناشناس دیروز اما صدای کاظم نبود...خیلی دعا کردم... کاش خبری ازش بشه...پس از 12 سال بازم کتابخونه امیعنی چی میشه؟!نمیدونم فقط به خدا سپردم درست بشه.. شاید تا آخر هفته صبر کردم و بازم زنگ زدم...اگرنه پیام و بعدم راههای دیگه...نمیدونم چشه...حتی دیگه حاضرم مهریه رو کم کنیمدیگه میخوام از فردا نماز بخونمخودم بهش رسیداما چرا برنمیگرده؟!مناجات چمران رو میخوندم که می‌گفت خدامنو برای خودش میخواد همه چیزو از دست دادم و از همه چیز کنار اومدمنمیدونم شاید...فقط فکرمیکنم خدا خیلی روی من حساب کرده که فکرکرده تنهایی میتونم باشمخودت کمکم کن.... تو سختیهامو دیدی... کنارم باش. رهام نکن...سه روزه شروع کردم که آلمانی بخونم و به امید هدف بزرگتری... یعنی میشه؟ خدا کمکم کن... رهام نکن... امیدم باش ناامیدم نکن...خدایا خواهش میکنم خبری ازش بشه یا بگه آره یا نه....دلمو ببین... من متوجه خیلی چیزها شدم... کم‌کم کن من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 16:26

بالاخره خودمو راحت کردمهمون دوشنبه پیام دادمو روز سه شنبه میلاد پیامبر ساعت یازده ونیم صبح تلفنی صحبت کردیم و آشتی کردیم، کلی صحبت کردیم واروم و شمرده دلایلم رو گفتمعصر هم ویدیویی صحبت کردیم و قرارشد آروم آروم مساله رو حل کنیم... روز قشنگی بود به خدا برگشتم و حالم خوب شد و دیگر نمی‌خواهم به بنده هایش بچسبم... فقط از خودش همه چیز رو میخواهمزهرا فردا عمل دماغ داره امیدوارم فقط سالم و سرحال بیاد بیرون... 80 میلیون پول میده و این عجیبه برام! شاید نمیخواد از زیبایی علی چیزی کم داشته باشه شاید یک نیازه شاید هم نمیدونم...به هر حال امیدوارم سالم خوشگل بیاد بیروناز دیروز نماز میخونم امشبم میخوام چله ی نماز شب رو شروع کنم بیاد سال های کودکیم که چقدر آزاد و شاد و سالم بود و زیر بال فرشتگان به مسجد میرفتمو الان دقیقا از سال 1380 (پاییز، اول مهر) دیگه نماز نخوندم یا شکسته و بی نظم... گاهی خوب گاهی بد بودم و اما نتوانستم پایدار باشم وخیلی از خدا دور شدم...امیدوارم این راهم ادامه پیدا کند و خدا هم کمکم کند...و ادامه دهم پس از 22 سال!عجب! خدا کمک کند.... چهارشنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۲ ×× 21:32 ×× پارزیفال ×× من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 51 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 16:26

این لیست رو براش فرستادم و قرار شد فکر کند و جواب بدهد:مهریه پیشنهادی: من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 24 مهر 1402 ساعت: 16:26

امروز کلی با خدا حرف زدمگریه کردمراه طلبیدم که چه کنمبه جایی رفتم که 17 سال پیش آرزوهایم رو به او میگفتم!شبانه روزی غروب آفتاب و رفتن به آلمانجای من اینجا نیست و تلاش کردم که برم اول رفتم تهران و 11 سال تنها ماندمباز هم با امید تلاش کردم، با عشق آشنا شدم که تمام تلخی ها را شست و به من التیام بخشیداما حالا باز به نقطه صفر رسیدم.. به 17 سال قبل برگشتمو آنچه خدا در دلم گذاشته را بررسی کردمباخدا حرف زدم التماس کردم نوشتم فایل صوتی گوش دادم خدا را قسم دادم با مشاوره حرف زدم و راه‌هایی را بررسی کردم که با او بمانم یا بروماز شدت گریه سردرد گرفتم خوابم برد و حال باز بیدارمداری ریسک بزرگی میکنی با او ازدواج میکنی معصومه!چقدر این ندای درونی، عجیب بود و مرا از خواب بیدار کرددوست دارم این کابوس‌ها تمام شوند و ما دوباره کنار هم باشیم.. داریم شبیه غریبه ها می‌شویم سرد سرد.. چطوری تونستی 30 سال تنها زندگی کنی... من هم کم کم دارم میفهمم که آدم ازدواج نیستم با این حجم از افسردگی در من مانده... تلخی‌های... ناکامی‌های... بی انرژی هایم.. به کجای این شب سیاه بیاویزم قبای خویش را... چه سودی داره حرف زدن با تو.. اگر قبول کنی چقدر عجیبه اگر نکنی باز هم عجیبتر... من وارد افسردگی میشوم... تنهایی بی کسی و می‌دانم له میشوم و دیگر هیچوقت کسی را قبول نخواهم کرد... خدایا همه چیز رو به خودت سپردمچقدر میترسم و بايد با این ترس روبه رو شوممن خیلی مایه گذاشتم و خواستم تو را نگه بدارم.. حال تو تلاشی بکن.. کاش بدانی که چقدر قلبم فشرده شده است و پاییز را زودتر نگیری.. من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 9 مهر 1402 ساعت: 22:06

از امروز صبح خیلی حالم بهتر شدصبح ساعت 7 بلندشدمرفتم آزمایش دادم و دندان‌ها رو ویزیت کردمامتحان آیین نامه قبول شدماشتباهی به کاظم تک زنگ زدم و اونم زنگ نزدنمیدونم چرا... غرور مردونه یا منتظر تصمیم منه... خرید و کلی کار خوب برای خودم... تونستم تمرین کنم خوب حرف بزنم عجول نباشم و آرومتر فکرکنم و تصبگیرم به مادرم احترام بگذارم و با حس بهتری به خواهرانم توجه کنم... در دفترم بنویسم و حالم را بررسی کنمپیشنهاداتم را بنویسم و برای فردا آماده بشمبازهرا حرف زدم و فردا قراره تلفنی راه حل بدم و بدهمن نظراتم رو مکتوب کردم و فردا بهش میگم یک جلسه بقول خودم در تبلیغات تدریس زبان آلمانی میگم:***یک جلسه رایگان آشنایی با متد تدریس و تعیین سطح باهاتون خواهیم داشت تا باخیال راحت ثبت نام کنید***حالم رو نوشتمکتاب اتفاقی در یکی از وبلاگها یادمدانلود کردمچقدر به موقع بودکتاب معجزه سحرخیزی رو یک نفس خوندم تا فصل 6،عالی بود بهم کمک میکنه.. دلتنگشم... بیادشم.. میدونم اونم همینطور... هنوز هم در سردرگمی هستم میخوام فردا قرار بگذارم ویدیویی صحبت کنیم حس خوبی داشتمنشستم نوشتم از استاد و رابطه مون...کلی باخدا باز هم حرف زدم سعی میکنم قوی باشم و راهی نو بیابم این چندروز منو به خدا نزدیکتر کرد دلتنگی شبانه سراغ من اومده و راهی بیابم.. مدیتیشن رو شروع میکنمخدایا راهو باز کن خيلي سردرگممخدایا خودت کمکم کنراهو نشون بده... امروز باخودم میگفتم اگر استادم بره من دیگه تمام نه ازدواج نه عشق و نه خانواده ای تشکیل میدمهمه چیز را به خدا سپردم. می‌دانم بهترین راه را در جلویم قرار 3میدهد.... این جملات خیلی روم تاثیر گذاشت:فراموش نکنيم که بسياري اوقات در زندگي وقتي به در بسته‌اي مي‌رسيم و يک‌صد کليد در دستمان است، هرگز نب من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 9 مهر 1402 ساعت: 22:06

یک هفته هست که نیستی..عجیب است که نمی آیی... روز 5شنبه تک زنگ زدم، جوابی ندادیروز جمعه سه بار زنگ زدم، باز هم جواب ندادی!!!به یکباره عجیب ترین احساسات را گذراندمایتا و و ایمو رو حذف کردممیخواستم واتساپ رو هم حذف کنم که یک زبان آموز پیدا شدزهرا می‌گوید برمی‌گردد... زنگ می‌زند... دارد فکر می‌کند.. نمی‌دانم... قرار بود این هفته بیایند خواستگاری و چقدر بغض کردم... نشستم نوشتم خودم را خالی کردم و فکر کردم واقعا راستی راستی مهریه چه ارزشی داشت که ما اینگونه جدا شدیم... حتی نمی‌خواهد جوابم را بدهد، عجیب است.... زهرا این هفته عمل بینی می‌کند... واقعا دل و جرات دارد... فکرکنم بخاطر اینکه خودش هم مثل شوهرش زیبا باشد... عجیب هست...نمی‌دانم اگر این هفته هم نیامد چه می‌شود... احتمالا باز هم زنگ و پیام... و اگر باز هم جواب نداد به خواهرش زنگ میزنم... فقط خبر خوب این روزها این هست که کتاب معجزهسحرخیزی مرا بهتر کرده خیلی آرام آرام و بدون استرس هستم...کم کم روی خودم کار میکنم برای روز اول عالی بودمتمام وظایفم رو انجام دادم و عالی هستم...فقط اینکه چه می‌شود معلوم نیست خدایا چنان کن سرانجام که بیشتر کنارت باشم... همین من بینظرم.......
ما را در سایت من بینظرم.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tehran-to-europe بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 9 مهر 1402 ساعت: 22:06